گاه نوشت های یک عدد همراه بیمار - 2

  ملحفه ها و لباس های بیمارها ، با توجه به جنسیت بیمار ، صورتی یا آبی کم رنگه.
اینجا بخش مراقبت های ویژه قلبی با 6 تخت و بیمارهایی که همه شون پا به سن گذاشته ان . پیرزن های صورتی پوش و پیرمردهای آبی پوشی که روی تخت و در محاصره تجهیزات متعدد پزشکی ، آزرده تر و آسیب پذیرتر از همیشه دیده میشن. 
هر کدومشون در روزگار کودکی با اشتیاق به آغوش کشیده شدن ، به کودکی و نوجوانی شادی ها و شیطنت ها کردن ، در جوانی دلربایی کردن و محبوب زن یا مردی شدن ، روزی خودشون پدر یا مادر شدن ، بار زندگی به دوش کشیدن و تا تونستن قوی بودن و قوی بودن و قوی بودن . اما حالا ضعیف و آسیب پذیر و دل نازک مثل کودک ، شاید هم مثلِ کودکِ ناخواسته و نامراد که حضورش لبخند به لبی نمیاره .
همین صورتیِ ملایم وقتی رنگ اتاق و لباس نوزاد باشه شوق انگیز و دوست داشتنیه ولی حالا که تن نحیف و پوست رنگ پریده مادر -که کبودیهای حاصل از تزریق ها و خونگیری های متعدد گل گلیش کردن- رو احاطه کرده ، دوست نداشتنی ترین صورتیِ خوش رنگِ دنیاست .


گاه نوشت های یک عدد همراه بیمار - 1

   هر طرف رو که نگاه میکنی یه کفشدوزک کوچولوی رنگ و رو رفته داره قدم میزنه . نمیدونم مریضن یا جزو کادر درمانی ؟! اما همیشه و همه جا هستن . روی تخت ، روی پرده ، روی پنجره ، روی میز . اگه چند دقیقه ساکن بشینی یکی هم میاد روی دستت یا زانوت میشینه.
حضورشون خطرناکه ؟ نمیدونم اما آزار دهنده نیست ، یه جور حس زندگی منتقل میکنه .

پ.ن : مادر جون (مادر بزرگم) بیمارستانه. خدایا به همه مریضا سلامتی عنایت کن !


سُنّت چند ساله ی خونه ی پدری ، پنج روز مراسم روضه و عزاداری حضرت مادر ، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هست . یک روز قبل از روضه همگی دور هم جمع میشیم و طبق تقسیم کاری نانوشته هرکسی هرکاری بلده انجام میده . نصب کتیبه ها و پرچم ها ، برقرار کردن سیستم صوتی ، آب و جارو و گردگیری ، برداشت وسایل اضافه و دست و پاگیر از خونه ، آماده کردن سماور و فنجان ها و قندون ها ، چیدن بالشت ها و پشتی ها و . همیشه ، اول کار و بار ، مامان یادآوری میکنه که وضو یادتون نره ، بعد هم
میخواستم برای حاج قاسم بنویسم میخواستم برای بهاره حاج اسفندیاری بنویسم میخواستم از تصادفِ خطرناک و خنده دار اون روز بنویسم میخواستم از شیرین کاری های جدید فاطمه بنویسم میخواستم از حالِ این روزهای مادرجون بنویسم میخواستم از حدیث مکرر عشق بنویسم میخواستم . اما . نگفته ایم و ندانی که چیست در دلِ ما کفایت است بدانی که بس پُر آشوب است !

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نعمیرات و ارتقاء فلزیاب در کرج و تهران 09372131009 هر چی که بخوای فایل دانشجو ... چشم انتظارم خانواده برتر anip